به نام خداوند مهربان. حروف

به نام خداوند مهربان. حروف

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.
به نام خداوند مهربان. حروف

به نام خداوند مهربان. حروف

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.

ترفند تفرقه

­­بسم الله الرحمن الرحیم

ترفند تفرقه

انگیزۀ نوشتن این متن را دوستی به من داد که معترض بود نسبت به مناسبت روز مرد و تولد ابرمرد تاریخ، علی بن ابوطالب با این استدلال که در واقعۀ بنی قریظه، ایشان هفتصد نفر را در یک روز گردن زده است. دوستانی از من آگاه تر به این موضوع پرداخته اند و در جای خود، بنده هم در حد وسع آن را بررسی خواهم کرد اما اینجا به یک موضوع مهم دیگر با اولویت بیشتر باید اشاره کنم و آن، سیاست نظام فعلی حاکم بر ایران است که چگونه توده ها را نیک می شناسد و نیک تر آنها را به جائی می کشاند که خود می خواهد. به این موضوع توجه کنیم:

مواضع سوق الجیشی

در یک نبرد، هر طرف تلاش دارد مواضع سوق الجیشی بهتری را فتح کند و از مکان بهتر هم مانند زمان، ادوات، افراد و نقشۀ بهتر سود برد. در نبرد افکار عمومی بین دو خصم هم قصه همین گونه است. نظام فعلی را یک سو و مخالفان را سوی دیگر فرض کنیم. دموکراسی حتی اگر عملاً هم اجراء نشود، باز قواعدش را بر طرفین مخاصمه تحمیل می کند بدین معنا که هم نظام و هم مخالفان نیاز دارند افراد بیشتری آنها را تأیید کنند. حال به افراد جامعه بنگریم. به عنوان مثال خود من، آدمی هستم متوسط با سر سوزن ذوقی به قول سهراب و جایگاهم در مواضع مختلفی است. به دموکراسی اعتقاد دارم. پس در تپه ای که معتقدان به دموکراسی حاضرند، من هم حضور دارم. تا حدی مذهبی هستم نه به معنای مذهبی رساله ای بلکه به معنای مذهبی نهج البلاغه ای یعنی که علی را خوب خوانده ام و گمانم خوب فهمیده ام و لذا برایم در سطح والائی از حرمت قرار دارد. پس در تپۀ مذهبی ها هم حضور دارم که خود این تپه به مواضع مختلفی تقسیم می شود. ایرانی هستم و ایران را دوست دارم و مخالف تجزیۀ آن هستم بلکه اگر بتوانم در پی باز گرداندن اراضی جداشده از مام میهن مانند بحرین، آذربایجان و ... هم هستم. پس در تپۀ دوست­داران میهن هم حضور دارم. به همین شکل، باورهای مختلف مردم را تپه های مختلفی در نظر بگیریم که هر کس ممکن است در بعضی از آنها باشد یا نباشد. جدال اکنون بر سر آن است که نظام فعلی تا چه حد موفق شود این تپه ها را فتح کند یا مخالفان نظام تا چه میزان در این امر موفق باشند.

ترفند نظام

نظام فعلی خود را به دین چسبانده است.  میزان پایبندی این نظام به دین روشن است. پیشتر توضیح داده ام که سیاست علی مبتنی بر اصول است نه مصلحت. علی وقتی به قدرت می رسد، قدرت را در جهت اجرای اصول به کار می برد و پروای آن ندارد که اجرای بی تنازل اصول ممکن است به نابودی حکومتش منتهی شود. او حکومت را برای اجرای اصول می خواهد. پس اگر بنا باشد این اصول را اجرا نکند، حکومتش دیگر از عطسۀ بزی هم بی ارزش تر است. این دقیقاً خلاف رویکرد نظام فعلی است. این نظام، حکومت را می خواهد و به هر قیمتی ولو به قیمت نابودی تمام اصول انسانی، دینی یا حتی عرفی، آن را حفظ می کند. این نظام دین را تا آن حد قبول دارد که حافظ حکومتش باشد. به همین دلیل، خیلی راحت اصول دین را برای حفظ خودش نادیده می گیرد.

فتح تپه ها

نظام، مخالفانش را وادار کرده است سر در گم باشند. آنها هدف را گم کرده اند. دعوی مخالفت با نظام دارند اما طبق قواعد نظام حرکت می کنند. برای نمونه، مخالفان نظام، بی دلیل و با دلیل به مذهب حمله می کنند. در واقع آنها تپۀ مذهبی ها را از دست می دهند. مذهبی ها تصور می کنند که اگر این ها به حکومت برسند، مذهب را نابود می کنند. برای همین در آنان تمایلی برای حفظ نظامی پیدا می شود که مدعی حمایت از دین است. اما آیا مخالفت با مذهب، ضرورتی است برای مخالفان نظام؟

گاهی البته آدمی نمی تواند خلافی آشکار را برتابد اما در تاریخ چهارده قرن گذشته گشتن و یافتن موارد مشکوکی که تنها خوراک مغرضان است و اعلام آن به عنوان باور خود، چقدر معتبر است؟ در مطلبی دیگر نشان خواهم داد که جریان یهود بنی قریظه، ضرورتی دفاعی بوده برای یک حکومت و نه فقط به شکلی گسترده تحریف شده بلکه حتی موردی مثل غیبت امام علی در زمان گردن زدن جنگاوران این قبیله هم که در روایات متعددی مورد تأیید قرار گرفته، با یک روایت مشکوک حتی هم­وزن گرفته نمی­شود. با این حال، اگر امام علی در آن صحنه حاضر بود و پیامبر طبق داوری سعد بن معاذ و بر اساس شریعت یهود، فرمان به قتل تعدادی جنگجوی خائن می داد که کل آنها در یک خانۀ معمولی اسکان داده شده بودند، یقیناً امام علی اطاعت می کرد اما آنگاه که روایات مغرضانه، این تعداد جنگجو را به بالای هزار می رساند و علی را هم در آن صحنه حاضر می کند، آنچه غایب است انصافی است که علی را در کل زندگیش بشناسد که تنها بابت درآوردن خلخالی از پای یک زن یهودی، فریاد می زند که سزاوار است آدمی از شنیدن این خبر بمیرد یا در دستور العمل به مالک، صراحتاً در زمانه ای که از این مفاهیم هیچ اثری نیست، خط مشی وی را در رویکرد به مردم اینگونه تعیین می فرماید که مردم یا در دین با تو برادرند و یا در خلقت با تو برابر و این را در عمل هم بارها تکرار می کند و دست به جنگ نمی یازد مگر آن گاه که سه سرباز سپاهش را به نصیحت می فرستد و هر سه را می کشند، چنین ابرانسانی البته که در طول تاریخ آنگونه شناخته شده که با عقده خالی کردن من و دیگری، چهره اش مخدوش نشود اما سخن بر این است که چگونه دم از مخالفت با نظامی می زنیم که با آن تا این حد وحدت موضع داریم؟ نظام اعلام می کند که مخالفان وی، مخالف مذهبند، مخالف تمامیت ایرانند، مخالف دموکراسیند و ما تأیید می کنیم که مخالف مذهبیم آن هم با اعلام تحریفات تاریخی و نه با توجه به کلیت مذهب، تأیید می کنیم که مخالف تمامیت ایرانیم با همدلی با تجزیه طلبان، تأیید می کنیم که مخالف دموکراسی هستیم با شعار برگشت به سلطنت.

اگر مخالف نظام خود را قلمداد می کنیم، متوجه باشیم حرکاتمان طبق کدام رویکرد است. آیا نظام با روان شناسی دقیق توده ها ما را وادار می کند در مواضعی بایستیم که نتیجه اش از دست دادن تپه های سوق الجیشی است یا خود، این رویکرد باخته را طراحی کرده ایم؟ وگرنه پیرامون علی و مذهب در کل، حملات زیادی انجام شده و هنوز این علی و این مذهب در اکثریت جامعه ما جائی اشغال کرده اند که بی گمان با عملکرد یک حکومت از بین نخواهد رفت، حتی اگر مخالفان ادعائی آن حکومت هم حرف حکومت را تأیید کنند. پس به هوش باشیم وقتی اینگونه عقده می گشائیم، بازی خوردۀ حکومتیم یا واقعاً می پنداریم ادعای این حکومت واقعیت دارد و مبتنی بر مذهب عمل می کند؟ در این صورت باید بدانیم که ریشۀ رابطۀ ما و حکومت در عدم شناخت ماست نه در ادعاهای حکومت و مسلماً آنگاه که به فرض محال موفق شدیم مذهب را به کلی از این جامعه ریشه کن کنیم، حکومت نیز دلیلی ندارد خود را حامی آن مذهب وانمود کند. اگر اینک حکومت خود را مدافع مذهب قلمداد می کند، نه از آن جهت است که به مذهب معتقد است بلکه از این روست که مذهب را در این جامعه دارای جایگاه می بیند.

ابرمرد

حال فرض کنیم واقعۀ یهود بنی قریظه عیناً همان است که آن دوست گفت و علی، هفتصد نفر را در یک روز گردن زد. اولاً اگر این دستور پیامبر بوده، آیا نه علی که هر عضو دیگری از آن جامعه، همین کاری را انجام نمی داد که به زعم شما علی انجام داد؟ موضوع در این است که ذهن ما علی را مطلق می بیند، همان گونه که ذهن هوادارانش. آیا علی حق نداشته در مسیر زندگیش بیاموزد و تغییر کند؟ و ما چقدر علی را می شناسیم؟ آیا به تاریخ زمامداریش توجه کرده ایم که سراسر صحنه هائی درخشان حتی از زبان دشمنانش است؟ و آیا با نگاه و سخنش آشنائیم که حتی از زمانۀ کنونی هم فراتر است؟

مشکل من با یک دوست نیست که چیزی را کپی کرده، روی سخنم با کسانی است که اهل مطالعه و تفکرند. اگر منصفید، علی را حتی با فرض همین گردن زدن هفتصد نفر در کنار سایر صحنه ها ببینید و داوری کنید. آیا در کل تاریخ یکی را خواهید یافت که یک هزارم وی باشد؟ به آنها که املای نانوشته، بیست گرفته اند کاری ندارم. یکی را بیابید که زندگیش اینگونه مانند زندگی ابرمرد تاریخ مشروح باشد و در تمام صحنه ها هم حاضر باشد و اینگونه برتر عمل کرده باشد..

بادا که خداوند ما را راهنما باشد.

نقب

نقب

چه خوانده ای تو در این خشک و بی نشان برهوت ؟

نگاه سبز تو ، فام کدام گل دیده است ؟

از انحنای کدامین گریز آمده ای ؟

که ناگزیر تو در این زمین تفتیده است

تو نیز همچو من از آسمان بی اختر

به روشنای شب کهکشان گریخته ای ؟

و یا نوالۀ تنظیم ضرب ماندن را

هزار قطره خوی از جان چهره ریخته ای ؟

به فصل آدمکان ، آدمی نخواهد رست

مگر به یاری دستان مهر بارانی

به نطع درد ، تماشا روا نخواهد بود

به دشمنی قدمی نه ، نه گر ز یارانی

هشدار

هشدار

وقتی از معبر اندیشه گذر خواهی کرد

امن دل را به گرو داده ، خطر خواهی کرد

هیچ کس هلهلۀ شور نخواهد سر داد

تا تو از مرز شب بسته گذر خواهی کرد

پیچک فاجعه بر جان تو خواهد پیچید

حیرت آلوده بر این وصل نظر خواهی کرد

تا دل از برزخ پرسش به سلامت ببری

طیّ هر مرحله با خون جگر خواهی کرد

دل بر آن باور موعود چو خواهی بستن

سینه بر خنجر تردید سپر خواهی کرد

پاسخ رنج تو آنگاه برآید مهری

که زمان از شررش زیر و زبر خواهی کرد

بر قضا ، حکم نگاه تو امارت یابد

پنجه در پنجۀ تزویر قدر خواهی کرد

زندگی را نه در این تیرگی بی فریاد

با نگاهی دگر و شور دگر خواهی کرد

راه 01

­بسم الله الرحمن الرحیم

گذرگاه عافیت

گام یک

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

حافظ

نام این سلسله مطالب را از خواجۀ شیراز به وام گرفته­ام دقیقاً به همان منظوری که آن رند عالم سوز به کار برده­است. زندگی، گذرگاهی است. جز این است؟ آنچه را ما می­بینیم و حس می­کنیم می­گویم وگرنه، پیرامون زندگی بسی سخن گفته­اند و قبل و بعد از آن را بسی رنگ زده و ترسیم کرده­اند اما من به عمد همین فاصلۀ تولد تا مرگ را اینجا قبول دارم تا از همین اول اعلام کنم که جز به مدد آنچه درستیش را ما خود - یعنی من نویسنده و شمای خواننده - می­بینیم و می­پذیریم، به چیزی دیگر نه ایمان دارم و نه ایمان داریم و نه قرار است ایمان داشته­باشیم چرا که هرچه گرفتاری است از همین ایمان­های بی دلیل و بی بررسی و ارثی است.

و اما چرا نوشته­ام و می­نویسم تا تو بخوانی و اگر خواستی، همراه شوی؟

به دلیل ترس­های من و تو. نگرانی­های من و تو. مشکلات من و تو و اصلاً خود من و تو. مگر نه این است که اینجائیم بی آن که خود خواسته­باشیم یا با ما مشورتی شده­باشد. اینجا می­مانیم و از اینجا برده می­شویم اما باز هم بی آن که خواسته باشیم یا با ما مشورتی بشود. پس دست کم این آمدن و رفتن را با هم به دقت بنگریم. شاید چیزی باشد به دردبخور. منظورم حاصل این نگریستن است.

پس اگر همراه هستی در این که این گذرگاه بین تولد تا مرگ را با هم بکاویم، بسم­الله.

یا همین جا بنویس که همراهی و یا به ایمیلم موافقتت را اعلام کن. دست کم تا بدانم چند نفر هستیم که می­خواهیم چند و چونی این گذرگاه را با هم بکاویم. ایمیلم: mborhani72@gmail.com

و سلام بر تو که همراه راه پرسشی.

فاجعه آموزش 02

بسم الله الرحمن الرحیم

فاجعه آموزش

بررسی یک

منبع مورد بررسی:

نام کتاب: سقوط تعهدات

نویسنده: دکتر مهدی شهیدی

ناشر: مجمع علمی و فرهنگی مجد

مشخصات: چاپ هفتم. یک هزار نسخه. تهران 1392. 272 صفحه. 13000 تومان.

درس: حقوق مدنی 1 دورۀ کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور

قبل از ورود در بحث، باید گلایه کنم از دوستانی که به وبلاگ، مراجعه اما از اظهار نظر، مضایقه فرموده­اند که این، همانگونه که در مقدمۀ این سلسله مباحث عرض کردم، نوعی بی­توجهی را به موضوعاتی نشان می­دهد که سخت محتاج توجهند. امیدوارم این بی­توجهی مدام نباشد.

نخستین بحث را از آموزش عالی برگزیدم. کارشناسی ارشد، سطحی است که محتاج دقت کامل در انتخاب منابع درسی است مخصوصاً دانشگاهی که دانشجو از استاد بهره نمی­برد و صرفاً متکی به منبع مکتوب است. با هم به نمونه­ها بنگریم و سپس به بحث بنشینیم:

نمونه یک :

مادۀ 270 قانون مدنی می­گوید: «اگر متعهد، در مقام وفای به عهد، مالی تأدیه نماید، دیگر نمی­تواند به عنوان این که در حین تأدیه مالک آن مال نبوده­است، استرداد آن را از متعهد­له بخواهد مگر این که ثابت کند که مال غیر و با مجوز قانونی در ید او بوده بدون این که اذن در تأدیه داشته باشد.»

کتاب سقوط تعهدات در صفحۀ 30 در تشریح این ماده می­گوید: «... متعهد حق استرداد [مال غیر را که به عوض مال خود تسلیم کرده] ندارد مگر این که سه امر را اثبات کند. یکی این که مال تسلیم شده متعلق به دیگری است، دیگر این که مالک مال، اذن در تأدیه آن را نداده­است و بالاخره سوم این که تصرف متعهد در مال غیر با مجوز قانونی بوده­است ... اگر متعهد، تعلق مال را به غیر و نیز مجاز بودن تصرف خود را در آن به ثبوت برساند ولی نتواند غیر مأذون بودن خود را نسبت به تسلیم مال اثبات کند، باز هم حق استرداد نخواهد داشت زیرا هرچند اصل عدم اذن اقتضا می­کند که تأدیه غیر معتبر باشد، ولی اصل مزبور قابل اعتنا نخواهد بود چون ظاهر، این است که در یک جامعۀ منظم، شخصی که مالی را در مقام ایفای تعهد خود تسلیم می­کند، این اقدام برای او قانوناً مجاز می­باشد و اصلی که در بالا ذکر شده­است، توان معارضه با این ظهور را ندارد و ادعای بعدی متعهد دایر بر مأذون نبودن در تسلیم، نمی­تواند خدشه­ای بر این ظهور وارد سازد. به علاوه امارۀ تصرف نیز که به سود متعهد­له موجود است، بر اصل عدم اذن حکومت دارد.»

اینک با توجه به این بیان مؤلف، روشن است که مؤلف محترم اشراف کامل نسبت به بحث ندارد. به ایرادات انشائی کاری نداریم که دست­کم می­توانست با ارجاع به یک ویراستار، رفع شود، بلکه مهم، تعارض عجیبی است که نشان می­دهد مؤلف محترم اشرافی کامل بر موضوع ندارد.

مؤلف محترم مدعی است که اصل عدم اذن، قابل اعتنا نیست اگر چه این اصل اقتضا دارد که تأدیه، غیرمعتبر باشد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اگر اثبات شود که مدیون، اذن در تأدیه نداشته­است، مال قابل استرداد است که در این صورت، اصل عدم اذن، قابل اعتنا و معتبر است. اگر هم عدم اذن وی اثبات نشود، مال قابل استرداد نیست و علت آن هم عدم اثبات عدم اذن است. در این حالت دیگر اصل عدم اذن وجود ندارد تا معتبر و به قول مؤلف، قابل اعتنا نباشد.

در ادامه، مؤلف معتقد است که ظهور صحت پرداخت، معتبر است و عدم اذن، توان معارضه با آن ندارد در حالی که به نصّ صریح مادۀ 270 قانون مدنی که اتفاقاً مورد استناد مؤلف هم هست، در صورت اثبات عدم اذن، این اثبات معتبر است و بر آن ظهوری که مؤلف مدعی است، حاکم و این، عکس ادعای مؤلف است.

پس، عدم اذن یا اثبات نشده­است که وجود ندارد تا معتبر باشد یا نباشد و یا اثبات شده­است که معتبر است و با وجود عدم اذن، می­توان مال را (در فرض وجود دو شرط دیگر) مسترد داشت.

نمونه دو :

مؤلف در صفحۀ 34 می­گوید: «در صورتی که مورد تعهد به سود شخص یا اشخاص دیگر بازداشت شده­باشد، تسلیم آن به متعهدله سبب سقوط تعهد نمی­شود و پس از ثبوت صحت دعوی اشخاص مذکور، متعهد ملزم به تسلیم دیگری در حق ایشان خواهد گردید زیرا مورد تعهد پس از بازداشت، موضوع حق بستانکاران متعهدله قرار گرفته و تسلیم آن به متعهدله سبب تضییع حقوق بستانکاران می­شود.»

مؤلف با آن که خود استدلال می­کند که پرداخت مورد تعهد به متعهدله زمانی که متعلق حق ثالث است، صحیح نیست، باز هم در مقام استنتاج می­گوید که پس از ثبوت دعوی ثالث، متعهد باید تسلیم دیگری در حق ثالث به عمل آورد در حالی که این امر صحیح نیست و چون مورد تعهد، متعلق حق ثالث است، پس تسلیم آن به متعهدله، نادرست است و باید به ثالث تسلیم شود. بنا بر این، در صورت اثبات حق ثالث، تسلیم دیگر باید در حق متعهدله به عمل آید نه در حق ثالث، آنگونه که مؤلف اعلام کرده­است.

نمونه سه :

مؤلف در صفحۀ 44 می­گوید: «در قانون مدنی ایران، تعریفی از ماهیت حقوقی ایفای تعهد به وسیله تأدیه موضوع متفاوت با مورد تعهد به عمل نیامده و وضعیت این عمل حقوقی صریحاً مشخص نشده­است. با این حال، صحت و اعتبار آن از مفهوم مخالف ماده 275 این قانون که مقرر می­دارد: متعهد­له را نمی­توان مجبور کرد که چیز دیگری به غیر آنچه که مورد تعهد است قبول نماید اگرچه آن شیء قیمتاً معادل یا بیشتر از موضوع تعهد باشد، به روشنی استنباط می­شود.»

مفهوم مخالف این ماده چیست؟ که مؤلف می­گوید باعث اعتبار و صحت ایفای تعهد به وسیلۀ موضوع متفاوت با مورد تعهد است.

این ماده دو عبارت دارد. عبارت اول می­گوید: « متعهد­له را نمی­توان مجبور کرد که چیز دیگری به غیر آنچه که مورد تعهد است قبول نماید » که نمی­توان برای آن مفهوم مخالفی فرض کرد زیرا اگر بگوئیم : « متعهد­له را می­توان مجبور کرد که چیز دیگری به غیر آنچه که مورد تعهد است قبول ننماید » مفهومی مضحک به دست می­آید.

عبارت دوم هم جملۀ وابسته­ای است که با "اگرچه" شروع می­شود که معنای آن وابسته به معنای جملۀ نخست است و اگر بخواهیم برای آن مفهوم مخالفی فرض کنیم، باید بگوئیم: « اگرچه آن شیء قیمتاً معادل یا بیشتر از موضوع تعهد نباشد [متعهد­له را می­توان مجبور کرد ...]»

حال با توجه به این که اصولاً این ماده دارای مفهوم مخالف نیست، چه مفهوم مخالفی را مؤلف محترم برای آن فرض کرده؟ و اگر فرضاً مفهوم مخالفی را بتوان برای آن تراشید، چگونه منظور جناب دکتر را برآورده می­کند؟ کاش توضیح می­دادند ...

و سلام بر آنان که به سربلندی ایران می­اندیشند.